عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

بیست و نه

خاصیت زندگی ما همینه !همیشه که نمیشه همه چیز گل و بلبل باشه !قطعا سختی داره ،بالا و پایین داره ، اعصاب خوردی و داد و بیداد....! این هفته برای من و آقای کوهنورد هفته خوبی نبود ، اختلافی که بین آقای کوهنورد و برادر بزرگش پیش اومد ! باعث شد ، سر زده و بیخیر کوهنورد هفت صبح به خونه ما پناه بیاره و من در معرض سکته بودم از ترس و تعجب ! ولی من خودمو دخالت ندادم ... کاری هم ازم برنمیاد مسلما من پشت همسرم هستم. تو این چند روز فهمیدم که همه پشت همسرم هستن و همه حمایتش میکنن،و منم به آرامش و صبر دعوتشون میکنم.               اینا همه مشکلاتین ک باید من و همسرم پشت سر بزاریم و حلشون کنیم   جدا از فکر خونه و عروسی و هزار و یک مشکلات دیگه ، ولی ما میتونیم و از پسش برمیایم!                                                                   دیشبم مهمونی برادر اقای کوهنورد بود به بهونه تولد عضو جدید ،بد نبود و خوش گذشت !همه از تیپم تعریف کردن و توی چشم بودم !حس خوبیه وقتی بهمون میگن بچه خودتونو بغل بگیرین و نگاه عاشقونه آقای کوهنورد به من و خجالت کشیدنم ، قشنگ تر از این وقتیکه من برای همسرم میوه پوست میگیرم تا بخوره و خواهر همسر خودشو لوس میکنه و با حالت خاصی میگه وااااای میوه پوست میگیره برا همسرش ....خجالت کشیدن من و دعاهای زیر لبی خواهرش برای خوشبختیمون. همه ی این حسای خوبو مدیون خدای مهربونم. که تا الان حواسش به ما بوده و مسلما از این به بعدم خواهد بود. 

بیست و هشت

بــــــــــله !!!!

اولین سفر دوکوهنورد..


14 / آبان ماه نود و چهار

من و کوهنوردم به سمت شهر ساری حرکت کردیم ، توی مسیر که با کلی تنقلات و موزیک و خوردن میوه ( خرمالویی که کوهنوردم پوست نازکش رو به ارومی جدا میکنه و میخوره )یه دل سیر نگاه کردن به مسیر جاده ی زیبای شمال کشور عشق و حال کردیم ..

حول و حوش ساعت 3 بود که رسیدیم به مقصد ، خونه دوست صمیمی همسرم که خانمش فوق العاده مهربون و مهمون نواز بود و یه پسر کوچولوی شیطون ..

شب هم راه افتادیم به سمت ییلاق دوستمون یک روستای خیلی خوشگل هوای آزاد و عـــالی و خنک ، خونه ای که شاید ساده بود اما پر از گرما و صمیمیت بود با بخاری نفتی و چای اتیشی ، تخم مرغ خرمای صبحانه کوهنورد پز و جنگل نوردی با تبر هیزم شکستن من و کوهنوردم ، خوردن سیب زمینی آتیشی ، حتا دیدن یه جوجه تیغی فوق العاده بزرگ وسط جاده همه و همه خاطره ای خوبی برای ما دوتاس ...

با همسر دوست کوهنوردم چرخیدن تو بازارای محلی ترکمن و خرید سوغاتی برای خانواده هامون ..

دریای پر از موج و سرد و چلیک عکس دونفره و سه نفره ..  تنظیم تایمر و دوربین روی سه پایه دویدن من به سمت بقیه که وسط راه نمیرسیدم و شلیک خنده !

عکسای دونفره دو دوست صمیمی و ادا و اطواراشون دم آتیش ..

پارک کنار پلاژ و وسایل بازی که کوهنورد و دوستش کودک درونشون فوق العاده فعاله ، تعادل گیری رو الاکنگ ، تاب سواری و وسایل ورزشی و قه قه های ما دوتا خانم !

چهار روز عالی رو کنار هم گذروندیم.

 آبان ماه نود و چهار14/15/16/17

بیست و هفت

امروز کوهنوردم عزمشو جزم کرد و برام تردمیل آورد.... و منم تصمیم جدی و قوی گرفتم که حداقل روزی یک ربع ازش استفاده کنم و همرو دلشاد کنم.

از کارای اداریمون هنوز چندتاییش باقی مونده و زحمتش رو دوش همسرمه

به امید خدا تا چندوقت دیگه صاحب ماشین میشیم و رفت و آمد راحتتر میشه...

حس خوبیه که همسرت برای آرامشت تلاش میکنه و همشم میگه بخاطر خود خودته منم ذوقشو میکنم. البته منم هواشو دارم و از خرجای اضافی جلوگیری میکنم و مثل خانمای خوووووب از همسرم درخواست زیادی و پولکی نمیکنم   عجب خانم کوهنورد خووووبیم !!      

  زنعمو شدنم حال و هوایی داره ها. مثلا اینکه آقای کوهنورد زنگ میزنه میگم سلام عموووو....اونم میگه سلاااام زنعمووووو

بیست و شیش

تو این مدتی که ننوشتم اینترنتم داغون بود و البته سرمم شلوغ ..دیگه کم کم داره رفت و امدام زیاد میشه به خونشون مثلا سه روز تاسوعا و عاشورا رو اونجا بودم البته کوهنوردم به خاطر کارای هییت زیاد نبود خونه یا اینکه سرکار بود ولی همون چند ساعت دیدن هم غنیمت بود و استفاده کردیم ..

ازش عکس میگیرم برام ژست میگیره..

پا به پای من برای عکاسی میاد تو هییت ها و برام راه باز میکنه ،شدم افتخارش پیش بچه محلاش.                     

  پنج شنبه زن عمو شدم ..نی نی یک هفته زود به دنیا اومد و خداروشکر حال مادر و بچه خوبه و مشکلی نیست و من و کوهنوردم به دیدنشون رفتیم زیر بارون و با موتور خیلی حال داد خیس شدیم ولی کیف کردیم باهم.

  کوهنوردم بهم میگه: قبل اینکه زن و شوهر باشیم خوشم، میاد رفیقیم باهم حتا  گند میزنم میام بهت میگم و منم میگم همیشه همچین مردی میخواستم !                                                                                    

دغدغه این روزای ما دنبال خونه رفتنه و گشتن و بدست اوردن قیمتاس که کوهنوردم تمام تلاششو میخواد کنه تا اول زندگیمون مستاجر نباشیم  به زودی هم خدا بخواد صاحب ماشین میشیم. خدا خیلی هوامونو داره و من و کوهنوردم هیچوقت از شکرش کم نمیزاریم. 

بیست و پنج

چه اتفاق جالبی ..

پست بیست و پنجم تو بیست و پنجمین روز از مهر ماه ِ دوست داشتنی من و کوهنوردم و از همه مهمتر .. امروز .. تولد مرد ِ من.. آقای کوهنورد .. همقدم ِ منه ..

تولدت مبارک مرد ِ صبور و مهربـــونم .. دوستت دارم همسر ِ خوبــــم ..


از چهارشنبه صبح ِ زود که تنها شدم .. تا شب برای اومدن عشقم آماده شدم و همسرم شب اومد پیشم و یه مهمونی و شب عاشقونه رو کنار هم گذروندیم .. کوهنوردم برای کاری باید میرفت شمال برای یک روز پنج شنبه نیمه های شب رفت ، و منم تا ظهر خوابیدم .. بیدار شدم و تصمیم گرفتم یه شام ِ خوب برای همسرم آماده کنم .. یکی یکی برنامه هامو با دوستام تو گروه چک میکردم .. رفتم خرید و چهارتا کیک یک نفره خریدم و شمع تولد و یه بلوز آستین بلند ِ پاییزه و شلوار کتون ساعت به سرعت مییگذره و من کم کم اماده میشم تا شامم رو آماده کنم ..


قارچ شکم پُر به همـــراه مـــرغ سوخـــاری و دورچین خیار شور و گوجه و لیمو .. بهمراه کلی عشــــق !


وقتی همسرم رسید از خستـــگی و بیخوابی کلافه بود.. منم سوپرایز رو انجام ندادم شـــام خوردیم ُ کمی حرف زدیم و بین صحبتامون همسرم خوابش برد ..


صبح که بیدار شدیم ... به محض اینکه همسرم بره دوش بگیره منم سوپرایزمو آماده کردم ! پریدم تو اتاق و اجازه بیرون اومدم بهش ندادم .. حتا چشماشم بستم ..


و با کیک و شمع روشن شده در حالیکه گفتم حچشماتو باز کن با کلی جیغ سوپرایزش کردم .. تک تک ثانیه هارو فیلم گرفتم تا بمونه .. این تولد دونفره

البته لباساش براش بزرگ هست و باید برم تعویضش کنم ..


برای کوهنوردم :


هم قدمم ، اگه برات کمم .. اگه بران اونچه که میخوای نیستم .. تو کمکم کن تا بتونم برات بهترین باشه .. فاصله ی ما فرصت عاشقی رو ازمون میگیره .. تولدت مبارک همسرم

بیست و چهار

کم کم اون حس ِ خوبی که همه میگن بعد از عقد و مراسماش ایجاد میشه رو دارم درک میکنم ، روزهــای من و آقای کوهنورد به سرعت و میشه گفت تو دوری های کشدار میگذره .. شرایط کاریش جوریه که نمیتونه زیاد بیاد پیش من .. نهایتا هفته ای دوبار .. تو این مدت نامزدیمون نشده یه شب باهم بیرون بگردیم .. فقط پریشب به پیشنهاد من شامی که درست کرده بودیم و بردیم پارک پشت خونه بهمراه خواهرم و شوهرش ، دخترش من و کوهنورد و مامانم خوردیم ..


دوساعتی وقت گذشت و هوا هم خنک بود ..


فردا صبحش ما با بوی سرکه و بادمجون از خواب بیدار شدیم .. شاید عجیب باشه ولی من و کوهنوردم باهم ترشی بادمجون انداختیم .. برای خونه ی مشترکمون .. و کلی ترشی دیگه قرار ِ بندازیم از الان ..


 و اینکه من اولین ناهار برای همسرم درست کردم .. امـــــلت !  که بسیار خوشمزه شد و با بوس های پی در پی ازم تشکر می شد..


کلی برنامه و کار تو سرم دارم که تنبلی اجازه عملی شدنشو نمیده ..



بیست و سه

از چنئ روز قبل کوهنوردم ، برای امروز برنامه ریزی کرده بوود.. همه کاراشو با من چک میکنه و ار من نظر خواهی میکنه .. منم بهش میگم خانوادت چی میگن ؟


میگه : تو مهمی ...


امروز پاگشا شدم خونشون بهمراه خانوادم مامان و خواهر و برادرم و بچه هاشون ..

از دفعه قبل بهتر بودم .. استرسم خیلی کمتر بوود اما بازم دست و پام یخرده و صورت بیحالی داشتم .. خوش گذشت.. کمی به صحبتای معمولی .. حتا ساخت خونه و کار و سیاست که بین آقایون بحث مهمیه .. و خانمها گوشی و کلیپ ..

من و کوهنوردمم کمی اونورتر باهم ریز ریز حرف میزدیم و میخندیدیم .. و حتا ازمون عکس یهویی و بیخبر هم گرفته شد ..


بهم یه پلاک هدیه دادن که برام ارزشمند ِ .. واقعا سعیشون این بود همه چی خوب و نرمال باشه .. که خداروشکر هم همینطور بود..


برای کوهنوردم :

احساستو میفهمم وقتی جلوی همه پیشونیمو میبوسی .. وقتی کنارم نشستی و سعی میکنی من همه خوردنیا دورو برم باشه .. حتا حواست هست من چایی لیوانی میخورم .. چطور میتونم جبران کنم اینهمه عشقتو ؟

بیست و دو

عید ِ غدیر ..


کوهنوردم اومد خونمون .. با کیک .. و چهره ای آروم ..


با هم ناهار خوردیم ، رفتیم بیرون .. اول جیگر خوردیم بعدشم رفتیم جواهری و کوهنوردم برام یه گردنبند خوشگل خرید .. دستش درد نکنه .. دوربین و تنظیم کردم و عکس گرفتیم .. فیلم گرفتم موقع برید کیکمون .. من و مامانم و کوهنوردم ..


خوب بود ..

بیست و یک

آرامش کل وجودمو گرفـــته ، همـــه برای امروز لحظه شمـــاری میکردن .. من آخرین دختـــر این خانواده اصیل و پر جمعیت بالاخره بعد از چند سال وقفه در ازدواج .. قرار خودنمایی کنم ..

بیست

روزهامون به سرعت ولی روتین و برنامه ریزی شده میگذره ، تو این دوازده روزی که بین نامزدی تا عقدمون فاصلس .. باید دنبال خیلی کارا میرفتیم ..

از رزرو سالن تا رزرو محضر که خداروشکر تو دو روز انجام شد.. اولین موتور سواری من و کوهنوردم به پیشنهاد خواهرم برای سریعتر انجام شدن کارامون..

دست و دستیم .. محضرمونو انتخاب کردیم . یه فضای باز و شیک .. بعدشم یکم پاساژ گردی.. دیگه هم خانواده من و هم خانواده کوهنورد .. قبولمون کردن

به ظور خلاصه این ده روز به اینصورت گذشت :

29 شهریور  آزمایش خون و خرید لباس عقدم ..
30 شهریور خرید حلقه هامون
31 شهریور روزی بود که دوتا خواهر کوهنوردم آمدن و منو بردن آرایشگاه و من چندساعت بعدش با ابروهای تمیز و رنگ کرده و موهای رنگ شده ظاهر شدم جلوی کوهنوردم و رونما ازش گرفتم.. و همچنین چادرمو بریدن که سر عقد سرم کنن..

1 مهر منو کوهنوردم رفتیم بهشت زهرا.. برای اینکه اجازه بگیرم از پدرم ..اجازمو بگیره کوهنوردم.. تو بغلش گریه کردم .. خندیدم.. فاتحه خوندیم و خیرات دادیم ..

و منو رسوند خونه و آماده سازی برای فردامون.. روز موعود..