عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

شصت و دو

مراسم عروسی من و کوهنورد درست ١٦ روز پیش برگذار شد ، اونهمه بدو بدو ها ، برو بیا ها ، استرسا ، شب نخوابیدنها ، انتخاب های وسایل خونه ، تموم شد . 

دوستای با معرفتم که دورم بودن و برام از ته دلشون خوشحالی میکردن .. غم هامو از دلم میبرد بیرون .. هستی که لباس عروسمو تنم کرد نمیدونم اون لحظه پیش خودش چه فکرایی میکرد .. شاید فکر میکرد که من چقدر بی برنامه ام که باید لباسمو تو خونه بپوشم ولی خب شرایط اینجوری پیش اومد امیدوارم شرایط عروسی گرفتن هیچ دختری مث ما نشه ... یا سحر و پریا که برام خوشحال بودن .. سحر با سوت بلبللی هاش ...

اینکه اون شب مثل بقیه ی عروسا بهم خوش گذشته یا نه بماند ... فقط اینو میدونم اگه یکبار دیگه برگردم به عقب و بخوام عروسی بگیرم دقیقا همین کارارو میکنم و البته تو انتخاب ی آدمهایی که بلاهایی سر من اوردن تجدید نشر میکنم ! حالا خودمونم همچین آنتیک نیستیما ولی بااااز به مراتب قابل تحملتریم . 

مادر کوهنورد از شدت هیجان تو شب عروسی ما راهی بیمارستان شد حتا عروسی دخترش هم نتونست بیاد ، شوکه شدیم ! ولی اینم گذشت ، خوبیه دنیا اینه که میگذره .

قسمت خوب ماجرای زندگی ما اینه که خونه نقلی و تازمونو هرکسی دیده کلی پسندیده ، از انتخاب کاغذ دیواری و مبلمان و فرش خوشگلمون ، اشپزخونه مدرن و اتاق خواب پر از ارامشمون ، کل خونه به سلیقه ی منه و هرکسی بهمون میگه زن و شوهر خوش سلیقه ، کوهنورد متذکر میشه که همه ی خونه انتخاب خانم کوهنورده..و تعریف و تمجیداشون دوبرابر میشه . و البته منم بعد از جمله کوهنورد میگم شما هم خوش سلیقه ای .. فقط وقت نداشتی بامن بیای خرید .

القصه با وجود تمام اذیت ها و فشارهایی که منو کوهنورد تحمل کردیم چه خوب چه بد ، زندگیمون شروع شد .