روزهای من و فینگیلی و کوهنورد مثل برق میگذره .. سنگین شدم .. اونم یهویی انگار سر یک هفته یه وزنه به شکمم اویزون کردن و من خودمو میکشونم به جلو ..
خیلی گرمم میشه .. خیلی معدم اذیت میشه .. خوابم بد شده .. جوریکه اکثر روزا دیر میرسم شرکت .. همین الان به معنای واقعی دارم چرت میزنم و تایپ میکنم ..
لگد میزنه وقتایی که من میرم تو کار و تمرکز میکنم میفهمم بد نشستم و سریع تغییر حالت میدم .. و فینگیلی اروم میگیره ..
چند شب پیش که انگار دورخیز میکرد و خودشو میکوبوند به شکمم و آهم درومد .. چندین بار اینکار کرد.. نمیخوام ناشکری کنم چون این تکونا و حرکات نشونه ی سالم بودنشه اینکه تحرک داره و زنده و سرحاله ..
خلاصه اینکه افتادم تو سربالاییه بارداری اخرای ماه ششم و اوایل ماه هفتم .. و از این بعد تا لحظه ی زایمان سختتر میشه ..
خواهر کوهنورد هم بارداره و جدیدا خبر دار شدیم .. ولی اون تهوع داره و حالش خوب نیست .. پسرک من ۵ ماهشه وقتی بچه اون بدنیا بیاد .. پسرک من شیرین شده و اون هنوز نوزاده .. ایشالا صحیح و سالم باشه..
به سالگرد ازدواجمون نزدیک میشیم .. ایده و برنامه خاصی تو ذهنم نیست خوبیش اینه ک روز جمعه هست که امیدوارم کوهنورد شیفت نباشه اون روز.. اگر کاری کردیم برای اون روز میام و میگم اگه هم خبری نشد بدونین همچنان بی ذوقی درونمون شعله وره :))