عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

بیست و شیش

تو این مدتی که ننوشتم اینترنتم داغون بود و البته سرمم شلوغ ..دیگه کم کم داره رفت و امدام زیاد میشه به خونشون مثلا سه روز تاسوعا و عاشورا رو اونجا بودم البته کوهنوردم به خاطر کارای هییت زیاد نبود خونه یا اینکه سرکار بود ولی همون چند ساعت دیدن هم غنیمت بود و استفاده کردیم ..

ازش عکس میگیرم برام ژست میگیره..

پا به پای من برای عکاسی میاد تو هییت ها و برام راه باز میکنه ،شدم افتخارش پیش بچه محلاش.                     

  پنج شنبه زن عمو شدم ..نی نی یک هفته زود به دنیا اومد و خداروشکر حال مادر و بچه خوبه و مشکلی نیست و من و کوهنوردم به دیدنشون رفتیم زیر بارون و با موتور خیلی حال داد خیس شدیم ولی کیف کردیم باهم.

  کوهنوردم بهم میگه: قبل اینکه زن و شوهر باشیم خوشم، میاد رفیقیم باهم حتا  گند میزنم میام بهت میگم و منم میگم همیشه همچین مردی میخواستم !                                                                                    

دغدغه این روزای ما دنبال خونه رفتنه و گشتن و بدست اوردن قیمتاس که کوهنوردم تمام تلاششو میخواد کنه تا اول زندگیمون مستاجر نباشیم  به زودی هم خدا بخواد صاحب ماشین میشیم. خدا خیلی هوامونو داره و من و کوهنوردم هیچوقت از شکرش کم نمیزاریم. 

  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی