عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سی و دو

یکی یکی لباسارو به ترتیب استفاده مهمونی و دم دستی به چوب لباسی میزنم ، حتا بعضی ها رو دو سه مرتبه جا به جا میکنم .. لباسا و مانتو هایی که باهم ست هستن ُ با هم .. بر اساس رنگ بندی .. روسری ها و شالها .. اسپرت ُ مجلسی ُ مهمونی و دم دستی .. حتا پارسال این موقع تصورشم برام عجیب ُ غریب بود که سال بعد همین موقع لباسای یک مرد درکنار لباسای من آویزون بشه .. کلا حضور یک مرد جوان تو خونمون حس بشه .. بین لباسای آویزونی لباسای آقای کوهنورد جا گرفته .. توی کمد دیواری یک طبقه مجزا داره ..بین لباسای رخت آویز حضور یک مرد حس میشه .. حتا توش آشپزخونه از خوردنیهای مورد علاقش..


آقای کوهنورد بعد از کلی کشمکش .. بالاخره روزکار شد و یک هفته ای هست تقریبا دو روز درمیون همو میبینیم .. و اون حسِ بد ِ پست قبل کم کم داره از بین میره .. و امیدورام اون یک هفته کذایی برنگرده . خیلی شرایط سخت و ظاقت فرسایی بود و من تو خودم میریختم ، فوق العاده عصبی و ناراحت .. شبا با گریه میخوابیدم ُ روزا با سر درد بیدار میشدم.


تو این یکی دو هفته سخت ، اخلاقای بدمو دید و هاج و واج مونده بود که اصلا بهت نمیاد اینقدر میتونی بداخلاقم بشی ! اخه چرا اینجوری میکنی با زندگیمون ! چرا لجبازی میکنی ! چرا انقدر بیحالی ! داری کم کم عصبیم میکنی ! چرا انقدر میخوابی !.. همه اینا جملاتی بود که تو این مدت چندین و چند بار از زبونش شنیدم ..


حق با کوهنورده .. یه مدت طولانی با انرژب پیش رفتم و حالا خسته شدم از محکم بودن .. کم آوردم .. همه کم میارن .. ولی کم آوردن من با سکوتو نشستن تو تاریکی اتاقم بدتر و بدترم میکنه .. و از اونجاییکه وقتی کوهنوردم پیشمه هیچ نوع گله و شکایتی بهش نمیکنم فکر میکنه همه چیز طبق روال پیش میره ..


حالم داره روز به روز بهتر میشه .. دارم انرژی جمع میکنم برای روزای سخت .. روزایی که همه منتظر برگذاری عروسیمون هستن ..

سی و یک

الان تو اینستا داشتم ، عکسای مادلینگ کیم کارداشیان رو میدیدم .. به این فکر میکردم که منم میتونستم مثل اون بشم اگه دوسال پیش ورزشمو ول نمیکردم و لج نمیکردم با خودم و اطرافیانم صد در صد که نه .. ولی حداقل شکمم تخت بود .. حالا شاید استخونای من درشتر از این خانمه ولی از خودمم راضی میبودم ..

نمیدونم تا کی میخوام با خودم لجبازی کنم .. همون دوسال پیش عهد کردم با خودم که نه باشگاه برم نه با کسی صمیمی بشم و هیچ دوستی رو تو خونه زندگیم دیگه راه ندم .. ولی غیر از تنها شدن هیچ سودی برام نداشت .. و الان تو این سن من هیچ دوستی ندارم !

به قول هستی که تو این دوسال غیر از تو سری زدن و نصیحت کردن با روشهای مختلف ( فحش ، بد و بیراه ، مهربونی ، قربون صدقه ) من خیلی خیلی نا امیدم .. با اینکه یه ازدواج ایده ال کردم و این بزرگترین و اولین کار مثبتی بوده که تو زندگیم انجام دادم ، خیلی راحت میتونم بگم تا الان هیچ پُخی نه برای خودم .. و نه اطرافیانم نشدم!

 اینکه عکاسی خونده باشی و نزدیک به یکماه بشه سمت دوربینت که با کلی زحمت به دستش آوردی ، نری ..

 اینکه سرکار نری ... ولی هیچ برنامه ی خاصی هم برای خودت نچینی ..

 اینکه پول داشته باشی ، ولی هیچ خریدی نکنی ..

 اینکه همسرت بگه میام پیشت تا از تنهایی در بیای ، ولی تو دست رد به سینش بزنی ..

 اینکه  برای بار سوم از سر بیکاری بشینی و کیمیا رو ببینی ..

اینکه تردمیلی که قول مردونه دادی به همسرت ، رو نزنی ..

اینکه انگیزه نداشته باشی ..

نا امیدی بدترین درده

و اینکه حالا که خرم از رو پل گذشت .. خدا رو اونجوری که قبلا شکر میکردی ، دیگه شکرش نمیکنی.. این دیگه از بی حیاییمه ..


کسی میفهمه من چه مرگم شده ؟!


دعا کنید پست بعدی که میزارم .. حالم یکم یهتر شده باشه چون از این حالتام متنفرم ، ولی دست خودم نیست .. ربطی هم به اون موضوعی که میدونین نداره !

سی

امروز دوم آذر ماهه ، من و کوهنورد دوماهه که رسما به عقد هم درومدیم ، به قول کوهنورد انگار ن انگار دوماهه انگار بیست ماهه که عقدیم ! 

کلا چه برای خانواده من چه خانواده کوهنورد جا افتاده این ازدواج ! پس چرا برای من جا نیافتاده هنوز ...هنوزم لنگ میزنم و خیلی عقب تر از کوهنوردم . شاید نمیخوام باور کنم ازدواج کردم و مسعولیت دارم ! شایدم از اینه که زیاد همو نمیبینیم ،. دروغ چرا ولی تا همین یک ماه پیش وجودشو یادم میرفت ، خودم از خودم خجالت میکشیدم. 

برنامه های زیادی داریم و فرصت کم! اونم بخاطر تاکید خانواده ها روی زودتر گرفتن عروسیه و رفتن به خونه خودمون که حس بد منو تشدید میکنه. فکر میکردم دوران عقد طلایی رو پشت سر خواهم گذاشت ولی الان میبینم ساده تر از من کسی نگذرونده این دورانو ! یه بخشی هم مقصر خودمم که غرولند نمیکنم به کوهنورد خیلیا تو دوران عقد خواسته هاشونو به زبون میارن ولی من تو این دوماه دیشب ازش خواستم که بریم بیرون من رانندگی کنم ! نهایت تفریح ما خوردن هویج بستنیه و موندن تو ترافیک حکیم و امام علی !

یکی بهم گفت :تو ی جمعی اگه باشین همه میفهمن شما دوتا زن و شوهرین بدون معرفی ! یعنی انقدر مچ شدیم باهم تو این دوماه؟مگه میشه؟بقیه هم مث منم یعنی؟

امشبم ک بیخوابی زده به سرم و برای فرار از فکر کردن به گذشته اینجا نوشتم .. حرفام بی سر و ته شده. توجه ننمایین