عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

بیست و سه

از چنئ روز قبل کوهنوردم ، برای امروز برنامه ریزی کرده بوود.. همه کاراشو با من چک میکنه و ار من نظر خواهی میکنه .. منم بهش میگم خانوادت چی میگن ؟


میگه : تو مهمی ...


امروز پاگشا شدم خونشون بهمراه خانوادم مامان و خواهر و برادرم و بچه هاشون ..

از دفعه قبل بهتر بودم .. استرسم خیلی کمتر بوود اما بازم دست و پام یخرده و صورت بیحالی داشتم .. خوش گذشت.. کمی به صحبتای معمولی .. حتا ساخت خونه و کار و سیاست که بین آقایون بحث مهمیه .. و خانمها گوشی و کلیپ ..

من و کوهنوردمم کمی اونورتر باهم ریز ریز حرف میزدیم و میخندیدیم .. و حتا ازمون عکس یهویی و بیخبر هم گرفته شد ..


بهم یه پلاک هدیه دادن که برام ارزشمند ِ .. واقعا سعیشون این بود همه چی خوب و نرمال باشه .. که خداروشکر هم همینطور بود..


برای کوهنوردم :

احساستو میفهمم وقتی جلوی همه پیشونیمو میبوسی .. وقتی کنارم نشستی و سعی میکنی من همه خوردنیا دورو برم باشه .. حتا حواست هست من چایی لیوانی میخورم .. چطور میتونم جبران کنم اینهمه عشقتو ؟

  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۱)

  • شـاهـ پـَری
  • همیشه به شادی و گردش و عشق باشی عروس ناز :*

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی