هفتاد و هفت
روزاییکه با کوهنورد بحثم میشه ، بیشتر دلم براش تنگ میشه .. کشش بیشتری بهش پیدا می کنم.. مثل همین الان که دوست دارم بهش زنگ بزنم ولی نیمچه غرورم اجازه نمیده دیگه فکرشو بکنین از صبح زود ک اماده میشی تا بیایی سرکار بحثت میشه تا اخر روز رو چجوری میخوای تحمل کنی..
خب ظاهرا غرور کوهنورد از من کمتره .. همین الان زنگ زد بهم 10:09 دقیقه و با حرفای معمولی شروع کرد به صحبت کردن .. و برنامه ریزی مسافرتی که در پیش داریم.
یکسالی میشه ک ضبط ماشینمون خرابه .. و تا الان یکی دوبار شمال رفتیم در سکوت رفتیم البته بغیر از گفتن حرفای معمولی و گاهی اوقات زیر اواز زدن کوهنورد بقیه راهو سکوت بودیم و خودش الان گفت ضبط رو باید درست کنه تا برای سفرمون کف نکنیم!
حال مادرش بهتره .. مرخص شده ولی با دستگاه کمک تنفس ...