عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

سی و هفت

از قبل ازدواج ،یک سری کارها و رفتارها و برخوردا، چه تو خانواده خودم چه بین مردم اذیتم میکرد ، اما الان سعی میکنم آدمها رو همونجوری ک هستن ، قبولشون کنم! من نمیتونم عوضشون کنم و اصول زندگیشونو تغییر بدم .

ولی میتونم خودمو یه جوری بهشون بشناسونم که بهم اعتماد کنن، تا با اصول من به زندگی نگاه کنن.  


قبل از سفر به قشم ، خواهر بزرگ کوهنوردم بهم سفارش لباس داد ، و منم براش دو تیکه آوردم ، تاکیید میکرد سلیقتو قبول دارم، و به سلیقت اعتماد ! میتونست بهم اعتماد نکنه ، ولی اینکارو انجام داد و به من حس خوبی دست داد ... 

این حس خوب رو دیشبم داشتم وقتی خواهر دومی کوهنورد بهم گفت : میشه به سلیقه خودت برام یه تاپ بخری؟ نمیدونم چجوری میتونن اعتماد کنن که ندیده براشون خرید بشه ! 


البته میتونم اینو به جرات بگم که خانواده کوهنورد همیشه و از اول از لباسایی که تو مهمونیا و مراسما پوشیدم تعریف کردن و ازم پرسیدن از کجا خریدم و خیلی بهم میاد ، و این قضیه براشون جا افتاده که من شیک پوشم ! 


من تمام این حسای خوب رو مدیون اون خدایی هستم که ، داره بهم فرصت جبران میده. 

سی و شیش

سفر یک هفته ای ما خیلی باعث شد ، ککوهنوردو بشناسم 

اینکه بفهمم ، چقدر خوش سفره 

اینکه اهل غر زدن نیست

اینکه پر توقع نیست


تو ایین سفر ، بین دوتا باحناق دیگه قرار داشت و رفتارا خیلی زیر ذره بین بود ! حتا خواهرام بهم میگفتن خوشبحالت چه شوهرت پایته ، باهات میاد خرید ، بدون نظرت چیزی نمیخره و حتا سعی میکنه زیاد تنهات نزاره !


خب منم ذوق میکردم ، البته این سفرمون به قشم برای خرید کردن و به نیت خرید بود ولی کوهنوردم بهم این اطمینانو داد که دفعه بعد حتما وقت برای تفریحم میزاریم.  


خدایا شکرت تا ابد 


سی و پنج

به قول خودم تا خرتناق لباس میپوشم ،طبق قرار چند روز پیش باهم میریم پیاده روی ، هدف خاصی نداریم.فقط اصرار من بود که بریم بیرون حتا حرف زیادی هم نزدیم ، ولی اخر اخرش وقتی از شعروند خرید کردیم و نشستیم تو ماشین ، به هم گفتیم حاااااال داداااااا سرد بووود ولی خوووووب بود ، حتا قرار شد شبای تابستون که عروسی کردیم و دیگه خونمونیم بریم دوچرخه سواری.

قرار مدارامونو دوست دارم ،همچین ادمی نیستم ک ملزمش کنم ب اینکه حتما باید بیای دنبالم ،اینکه وسط مسیر میبینمش بیشتر به دلم میچسبه ، گاهی اوقاتم دوست دارم الکی غر بزنم دعوا راه بندازم ! 


امشب تو مهمونی ب مناسبت تولد خواهر کوهنورد ، ازم تعریف کردن ، البته به قول جاری تیکه میندازن ولی من متوجهش نمیشم و با لبخند ازش رد میشم .شایدم جاری خیلی اهمیت میده ! نمیدونم!!!!

سی و چهار

دل ادم که قاعده و قانون نمیشناسه !

دل دو کلمه س... ولی توش پر حرفه ، پر از حرفاییکه بعضی از ادما مث من نمیتونن به زبون بیارنش و میشه تیر ،میشه زخم ، میشه درد ...یه درد تو قلب ی تیر تو پشت کمر ..

دل ادم که اشنا و عشق نمیشناسه !

وقتی بشکنه ،صدا میده ... اونوقت صداش میشه اشک و هی سر میخوره رو گونت .. از گونه ات میافته روی سر رسیدی که چهار پنج ماهه داری برای بچت مینویسی از خوشیات و غمات ، اونم بخونه و بفهمه ، بدونه و درک کنه که شکستن صدا داره.