هفتاد و چهار
انتخابات هم تموم شد ..
مثل سالهای گذشته.. این نیز بگذرد ولی کاش خوب بگذره ..
همیشه تز زندگیم این بوده .. خوب بگذره .. بی هدف نگذره .. بی امید نگذره ..
با کوهنورد تا سه سال آینده رو برنامه ریزی کردم .. اگر طبق برنامه پیش بریم سه سال دیگه به جمعمون یک نفر اضافه می کنیم .. اگر خدا بخواد و بتونیم از پسش بربیایم .. یه وقتایی حس می کنم مادر خوبی برای کوچولوم میشم .. چون اعتقاد دارم باید به حرفای بچم گوش بدم خوب ِ خوب .. صبر کنم تا جمله هاشو کامل بگه .. چون الانشم به حرفای کوهنورد خوب گوش میدم و سرسری از گفته ها و صحبتهاش رد نمیشم به همین ترتیب اون هم به حرفای من گوش میده .. حتا وقتایی که بحثی بینمون پیش میاد تاثیرشو چند روز بعدش میبینم .
تو محل کارم حسابی جا افتادم ، سه تا شاپ دستمه و مدیریتش میکنم .. زبانم خیلی خوب شده .. جوریکه تقریبا کل شاپ رو میتونم بنویسم و مسیج ها رو کامل بخونم .. بهم اعتماد دارن و چک نمیشم .. کارامم به موقع تموم می کنم .. فقط دوری راه اذیتم میکنه که دیگه عادتمون شده ... همکارام خیلی خوب و شادن در طول روز کلی میخندیم و شادیم .. یه اکیپ جوون و سرخوشیم .. که فوق العاده احترام پیش هم داریم ..
حرف خاص دیگه ای نیست ..
یادم نمیاد