هشتاد و پنج
شب و روز ِ من و کوهنورد شده فکر کردن به فینگیلی .. صحبت کردن باهاش ، لالایی خوندنای من ، تکون دادنای بدنم موقع خواب ، فکر کردن به جا به جابب اتاق خواب رای باز کردن وسایل بچه .. و در اخر .. دستمو میزارم روی شکمم و فشار میدم و پیداش میکنم بعد یهو یه ضربان قوی حس میکنم و ولش میکنم انگار جاش تنگ میشه .. چند روزی میشه شنا کردناشو حس میکنم برای خودش تکون میخوره .. روزها برامون زود میگذره و من و فینگیلی وارد 5 ماهگی شدیم .. این 4 ماهم مطمعنم به همین خوبی و آرومی سپری می شه .. البته میدونم زمانی که بشینم خونه و سرکار نتونم برم برتم سخت میشه و حال اون مادرهای خونه داری که میگن 9 ماه انتظار سخته رو درک میکنم ..
هنوز جنسیت بچمونو نمیدونیم .. و واقعا هیچ فرقیم برامون نمیکنه .. انقدر مریضی و موردای دیگه زیاد شده که ترجیح میدیم فقط سالم به دنیا بیاد و سالم بزرگ بشه ..
از شدت اون هوسهام خیلی کم شده تا حدی که قطع شد کامل . امروز از خواهرم میپرسم چرا من هوس هیچی نمیکنم؟ میگه خب ویتامینای بدنت کم نیست .. قرصای مولتی ویتامین و اهن میخوری این خیلی خوبه ..
زندگی و شلوغی و بی خوابی و خستگی هم همیشگی شده .. قسطا همچنان فشار خودشونو وارد میکنن هیچ چیزی تغییری نکرده فقط ما صبورتر شدیم و بی خیال تر از قبل حتا حرفای دیگران کمتر ازارمون میده و سعی میکنم اصلا رفت و امد نکنیم .
بخوام بیافتم رو دور غر زدن خیلی غر دارم ولی نمیخوام بگم بزار همینجوری فراموشم بشه این بچه چه گناهی کرده که همراه من حرصشو بخوره .
فکر کنم تو آپ بعدی جنسیت هم مشخص بشه ..