اینکه بگم ، زندگیمون بایکوت شده و استاپ شده رو مرحله بلاتکلیفی غرولند نیست ، عین واقعیته ... واقعیته که هنوز بعد از نزدیک به شیشماه و بیست و شش روز ، نمیدونیم عروسیمون کی قراره برگذار بشه ، در صورتیکه با حساب و. کتاب خاننواده کوهنورد ما میبایست اردیبهشت ماه عروسیمون میشد.
ناراحت نیستم که چرا نشد ، نگران اینم که کوهنورد با خانوادش درگیر بشه و حرمتا شکسته بشه ، و این موضوع رو خیلی بزرگ و پیچیدش کنن.
امشب آرزو میکنم مشکل همه آدما حل بشه و در کنارش مشکلات ماهم ، من چشم امیدم فقط به خداست نه به بندش. ... متاسفانه بنده ای سر راهمون قرار گرفته که دل کندن از مال دنیاش براش کمی سخته و زندگی مشترک من و کوهنورد در گرو راضی شدن ایشونه .. از خدا میخوام خودش قلبشو روشن کنه...