عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

شصت و چهار

یک بار ِ دیگه مثل دفعات قبل خداوند قدرت بزرگشو بهم نشون داد ، نزدیک به یک ماه هر روز دنبال کارِ خوب میگشتم ، منظورم از کار خوب ، کاریه که توش احساس احترام ، امنیت و ثبات اخلاقی اطرافیان باشه !کاملا مشخصه که محل کاری قبلیم رو دوست نداشتم !


و دارم کم کم نزدیک میشم به آرزوی چندین سالم تو این محل کار جدیدم با یه عکاس تبلیغاتی همکارم که مطمعنم .. ازش خیلی چیزا یادمیگیرم و رییسم هم فوق العاده محترم و با شخصیت هست که قطعا در آینده ای نه چندان دور دستمو برای انجام کارهای دیگه باز میزاره..


خلاصه چند روزی میشه که وارد این شرکت شدم و کم کم مسعولیت ها بهم داده میشن.. هنوز تایم رفت و برگشتم و با خونه ی مشترک نتونستم تنظیم کنم ولی اونم درست میشه


از زندگیمون راضیم ، شب قبل اولین روز کاری کوهنورد به شدت نگران و ناراحت بود و می گفت میخوای بری سرکار منو فراموشم نکنی.. منو یادت نره .. بهم زنگ بزنی ها .. میخوای نری .. و با بغض و نگرانی بهش این اطمینان رو دادم که خیالش راحت باشه .. من هم بهت زنگ میزنم و هم حواسم بهت هست ولی اونم قول بده صبوری کنه .. تو این چند روزی که میدونه من از سرکار راه افتادم زودتر از من خودشو میرسونه خونه و کارای خونرو میکنه .. ظرف میشوره ، چایی دم میکنه ، نظافت میکنه .. و حتا شام دم دستی درست میکنه وقتیم من می رسم خونه برام مثل زنای خوووب چایی و میوه میاره .خلاصه اینکه می گذرونیم و داره می گذره .. این بدهی ما به پدر کوهنورد بدچور کمرمونو شکست ..



شصت و سه

طبیعت زندگی آدمها همینه ، تا وقتی منتظر یه اتفاقی هستیم روزامون کشدار و نفسگیر می شه ولی به محض رسیدن بهش مثل برق و باد می گذره ، حکایت زندگی ادما همینه ... از جمله منو کوهنوردم 


یکی از دلایلی که این عنوان رو برای وبمون انتخاب کردم این بود که ما فردای نامزدیمون که روز شنبه می شد رفتیم کوه ، از اون موقع تصمیم گرفتم به این اسم صداش کنم چون تو همون روز بود که بهم قول داد مث کوه پشتم باشه و خوووب به قولش عمل کرده تا به الان ، البته ناگفته نمونه منو کوهنورد تو دوران مجردیمون قله های زیادی رو صعود کردیم ولی بخاطر شرایط کاری و زندگی این یکی دو ساله کمتر کوه می ریم ، کوهنوردم قله دماوند رو از جبهه شمالی صعود کرده و خودمم هم ٤-٥سال کوهنوردی میکردم بصورت حرفه ای و این علاقم رو مدیون پدر مهربونم هستم که از بچگی منو می برد کوه با خودش ( فاتحه ) .


به شدت و به جدیت دنبال شغلم که به روحیات و اخلاقیات و ساعت کاری خوب و محل زندگیم جور دربیاد و این انتخابام رو محدود کرده ، با این حال روزی یکی دوبار مصاحبه میدم ولی تا الان خبری نشده البته بماند که تو این سه هفته ای ک دنبالشم به این نتیجه رسیدم خیلیا برای سرگرمیشون آگهی استخدام میزنن و در اصل نیتشون دیدن و صحبت کردن با آدمهای جور وا جوره متاسفم برای جامعه خودم برای عزت نفس و احترامی که سال به سال داره ازمون گرفته می شه .


پلاسکو برای ما تهرانی ها شک عجیبی بود ، از ته دلم امیدوارم دیگه پیش نیاد .


امروز تهران سفید پوش شد ، خدایا شکرت که از آلودگی نجاتمون می دی کاش بنده هات قدر بدونن و بیخودی ماشین هاشونو آتیش نکنن !  


مشکلات خانواده کوهنورد به قوت خودش باقیست تا حدی که بعد از یک ماه و چندین روز ما هنوز پاگشا نشدیم !