عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

نود و پنج

سلام به همه

ممنونم بخاطر تبریکاتون عزیزانم ببخشید کامنتارو میخوندم ولی با گوشی نمیشه هم خوب نوشت هم خوب جواب داد ایشالا وقتی رفتم خونم و اگه بچه داری فرصت بده تایید میکنم و جواب میدم

زایمان من سزارین بود و فینگیلی با وزن چهارکیلو متولد شد و چندساعت بعدش برای مراقبتای بیشتر بستری شد چون ریه هاش عفونی بود بخاطر قورت دادن مایع کیسه اب و من بدون فینگیلی اومدم خونه...

استرس بیمارستان موندن پسرم یک طرف

دردای وحشتناک خودم ، هیچکس مثل من بد زا نبود ، بدنم به داروی بیحسی خیلی واکنش نشون داده بود و من سر درد وحشتناک و لرزش بدن شدید داشتم، درد بخیه که عادی بود

تا ده روز با این دردا ساختم البته روز سوم زایمان رفتم بیمارستان و دوتا دگزا زدم تا بتونم زنده بمونم

فینگیلی هم بعد از پنج روز مرخص شد و اوردیمش ... روزا و شبای دردناک و سخت من گذشت تا اینکه کولیک و رفلاکس پسرم شروع شد و دکترش بهش دارو داد و البته پسرم اصلا سینه منو نخورد و این دومین ضربه ای بود که بعد از زایمان بهم وارد شد (، نمیخوام کسی تو مورد شیر خوردنش راهنماییم کنه من به اندازه کافی گریه هامو کردم وتلاشامو کردم شرمنده و مدیون خودم نیستم..)بعد از بهتر شدن دل درداش روزای لذت بردن از داشتن شروع شد که 

برگشتن عفونت ریه بدو تولدش سومین ضربه ای بود که منو از پا دراورد..یک هفته شبانه روز تو بیمارستان و دیدن سوراخ سوراخ شدن دستا و پاهاش کوچیکش برای وصل کردن سرم..زندگی کردنش تو محفظه شیشه ای و بدون لباس ..نمیدونم چجوری تا الان زنده ام..با دردای خودم ساختم بخیه هام از داخل امونمو بردید ولی حال پسرک خوب شد.. و بعد از یک هفته مرخص شد

حالا دست و دلم میلرزه .. با اینکه تو ایام عید هیچجا نرفتیم ولی کوهنورد تا دو سه ماه دیگه مهمونی رفتن و مهمون اومدن و رفتن به جاهای غیر ضروری رو قدغن کرده برامون، خودمم راغب نیستم که برم خودم هنوز خوب نشدم ...روحیه خیلی ضعیف و بدن ضعیفتر از روحیه اای دارم خودمو بارگوشت کبابی و قرصای مولتی ویتامین سرپا نگهداشتم که بتونم به پسرم برسم


برامون دعا کنید از این بحران دربیایم

  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۲)

کوهنورد تو دخترررر خیلی قوی هستی محکم بایست ودر عالیترشدنت تلاشکن...حال کوچولوت خوب میشه مطمعن باش منم اینجا دعا میکنم.‌.راجع به شیر یه چیز بگم اصلا ناراحت نشو تازه خیلی از خانمها بچشون سینشونو میگیره ولی بهش نمیدن میگن از زتدگیمون می افتیم...عزیزم اعتماد به نفس رو از دست نده توو مهمتر از شیرو بهش دادی حیاتو بهش دادی ‌...امیدوارم با خبرهای خیلی خوش بیای ...
  • مژگان از گرگان
  • عزیزم! چقدر به خاطر سختی هایی که کشیدی ناراحت شدم. ان شاالله هر چه زودتر روزهای خوبی و خوشی و بی دردی شروع بشه و از بچه دار شدنت نهایت لذت رو ببری. مراقب خودت باش که زودتر خوب بشی! پسرت الان 100درصد بهت وابسته س! پس باید زودتر خوب بشی بتونی بهش رسیدگی کنی. راستی اسم گل پسرت رو نگفتی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی