عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

نود

الان که این پست رو مینوسیم رو تخت این موقع روز دراز کشیدم و  مثلا دارم استراحت می کنم .. خب من دیگه شرکت نمیرم و روزهای قبل از زایمانم شروع شده ... همین الان دیدم خوابیده نمیشه تایپ کرد بلند شدم نشستم روی تخت .. چند روزی هست که دیگه شرکت نمیرم و به همه روزهای گذشته فکر میکنم .. اینکه همه ی حرکات و تغییرات پسر کوچولوم رو من تو شرکت متوجه شدم .. 


از اولین نبضی که زد که با ذوق رفتم پشت میز همکارم و گفتم دست بزن به شکمم و اون متوجه نشد که نبض میزنه فقط خودم میفهمیدم ..


یا اولین باری که محتویات معدم خالی شد تو سرویس بهداشتی و همکار آشپز بهم اب داد 


اولین باری که حرکتشو مثل حباب حس کردم و لبخند زدم.. پشت میزم بودم


اولین باری که سفتی بدنشو حس کردم و به اشپزمون گفتم یعنی الان این کجاشه؟ گفت احتمالا سرشه ..


اولین باری که شنا کردنشو حس کردمو قلقلکم میداد 


اولین ضربه هاش


اولین تکوناش و لگداش


من همه اولین دفعات رو تو اون شرکت تجربه کردم ..من وارد سی هفتگی شدم و خوشبینانه اس اگر فکر کنیم که دوماه دیگه میاد بغلم ..


و همچنان پسرک من ارومه و گاهی اوقات شیطون.. لگداش قویتر میشه و گاهی لگد نمیزنه جاش هم تنگ شده.. البته تو این هفت ماه دوبار راهی بیمارستان شدم ولی خب بازم خداروشکر میکنم که بارداری راحتی داشتم تا به الان .. همین چنتا مورد هم نبود که نمیشد !


احتمالا خونمونو عوض کنیم و بریم نزدیک مامانم ... خسته شدم از دوری و دست تنهایی .. پسرم واقعا نیاز به مامانی داریم و باید پیشمون باشه من حتا بلد نیستم پوشکتو عوض کنم ! هیچ کاری از بچه داری بلد نیستم ..


خلاصه اینکه من با اینکه الان شرکت نمیرم ولی سرگرمی های دیگه ای دارم مثل اسباب کشی :دی 


سیسمونی هم خریدم.. لباس و خورده ریز فعلا چوب نخریدم تا خونم مشخص بشم .. اگر اینجا بمونم جا ندارم که بخرم


دیگه حرفی نمونده .. شب و روزامون مثل شماها میگذره

  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۴)

  • بانوی عاشق
  • سلام خانومی
    از روزهای بیکاریت ب نحو احسن اسفاده کن
    واقعا حضور یک‌بزرگتر تو روزهای اول بارداری نیازه
    ولی خیالت راحت خیلی سریع یادمیگری ک کارای بچه رو خودت انجام بدی
    من البته هنوز نمیتونم ببرمش حمام
  • مژگان از گرگان
  • سلام عزیزم. چقدر زود کارت رو ترک کردی؟ اینطوری حوصله ت سر نمیره؟ من موقع زایمانم قصد داشتم دو هفته آخر رو مرخصی بگیرم که دخترم عجله ش زیاد بود و زود به دنیا اومد! اینطوری شد که من تا روز قبل از زایمانم رفته بودم سرکار! البته برام سخت نبود! تو خونه بودن بیشتر اذیتم میکرد. سر کار میرفتم انگار گذر زمان رو احساس نمیکردم برای همین راحت تر بودم. شمام که حالا مرخصی گرفتی به نظر من اگه منع پزشکی نداری زیاد نخواب. هم دچار اضافه وزن میشی هم حوصله ت واقعا سر میره. پیاده روی رو حتما تو برنامه روزانه ت قرار بده.

    سلام عزیزم

    داشتم وبلاگم رو چک میکردم که کامنتت رو دیدم

    انشاالله که پسر گلت صحیح و سالم میاد تو بغلت :))))

    پس نی نی اسفندیه. انشاء الله که مادر و پسر هر دو سالم باشین. الان این دو ماه باقی مونده رو مرخصی گرفتی؟ یا استعلاجی؟ وای تعویض خونه کار سختیه اونم تو زمستون. ولی مطمئنم 3 تایی از پسش بر می یاین.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی