عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

هفتاد

پنجشنبه برام خیلی هیجان انگیز بود چون .. ازم تعریف شد .. بهم گفتن پیشرفتت خیلی خوب بوده توی کارت و چم و خم دستت اومده ، خب منم خوشحال شدم ، چون تعریف از خود نباشه هرجایی که کارمند بودم همین حرفارو بهم زدن ولی این شرکت برام مهمتر از جاهای دیگه بود .. 


زندگی روتین من و کوهنورد می گذره .. شبا که می رسم خونه کوهنورد چون زودتر از من می رسه ، یک سری کارها رو انجام میده مث شستن ظرفا و جمع کردن ظرفهای شسته قبلی .. عاشق ذرت مکزیکی و چند روز یکبارم اماده می کنه .. حتا یک روزم قیمه درست کرد و من وقتی رسیدم خونه حس خوشبختیم دوچندان شد چوووووون ساعت 9 شب تونستم شام بخورم .کوهنورد ذاتا مرد ِ مهربونیه ولی هر مردی اخلاقای بخصوصی داره و دقیقا همون اخلاقا نقطه حساسیت من هست .. و هنوز به این درجه نرسیدم که رو بعضی مسایل زیادی زوم نکنم و ازشون بگذرم .. 


خیلی از وب نویسا دوره جدید زندگیشونو حالا چه دانشگاه رفتن ، چه ازدواج که کردن یا هر اتفاق جدیدی که براشون افتاده رو دیگه تو وبلاگهاشون نمینویسن یا میرن یه کانال می زنن یا تو اینستا ادامه می دن ولی من همین وبلاگ نویسی رو بیشتر می پسندم چون نمیخوام جزییات زندگیمو تو تلگرام و اینستام نشر بدم ، اون کساییم که اینستامو دارن دوستای محدودم هستن و خیالم ازشون راحته ... راستش زیاد هم دوست ندارم خوشیام و ناراحتیام و نشون بقیه بدم  و هی تو چشمشون کنم ما خیلی خوبیم ، ما همه چیمون اوکیه ، ما خیلی جاهای توپ می ریم و یا حتا امروز دعوای شدید کردیم .. امروز دلخوری داشتیم .. فکر نمیکنم برای کسی مهم باشه چی خوردیم و چی پوشیدیم و کی رفتیم رستوران ایتالیایی .. 


کلا به رخ کشیدن کار ِ عقده ایاس ! کسی که چشم و دل سیر باشه دنبال نشون دادنش به بقیه نیست .. چون براش عادیه ! 


این حرفارو زدم چون این رفتارو از کسی دیدم که انتظارشو نداشتم ، ولی باید مینوشتم که یادم بمونه ، طرف این رفتارو باهام کرده ...

شصت و نه

سلام 

سال نو همین چنتا خواننده وبلاگم و فوضولای خاموش مبارک .. ایشالا سالی سراسر از شادی و موفقیت برای همتون باشه ..


خب از روزهای اخر سال 95 بگم که به شدت زود گذشت و همه ی کارهای مربوط به تحویل سالمون موند دقایق نود .. مثلا چیدن هفت سین که دقیقا 10 دقیقه قبل از سال تحویل انجام شد و کوهنورد سال تحویل رو زیر دوش بود ! .. کلا زندگی منو کوهنورد از اولش به کم آوردن دقیقه شروع شد و همچنان ادامه هم داره .. زندگی ماهم اینجوریه دیگه ! خوب یا بد همینه ...


تو این تعطیلات رفتیم شمال که حسابی سرما خوردیم و برگشتیم .. هنوزم بعد از گذشت 12-13 روز درگیرشم ..مهمونی های هر شب و پاگشا و هدیه و عیدی گرفتن از جمله موارد هیجان انگیز دوران سرماخوردگیمون بود ...


 از خبرای مهم این روز ها هم وصال و عروسی دوستای خوبم و صمیمیم بود که الانم دارم مینویسم لبخند براشون میزنم ... عروسی شیرین عزیز و رسید سحر و محسن بهم که یکی از آرزوهام بود ... نمیدونین وقتی سحر اومد و از خواستگاری با شکوهش گفت  چقدر خوشحال شدم از هدیه ای که برای تولدش شب خواستتگاریش براش اوردن از نگاه های عاشقونه ی محسن به سحر جلوی خانواده ها ... از خبر بله برون عاشقونشون و خرید حلقه ی خیلی خیلی خوشگلش که برازنده دستاشه .. دیدن پارچه لباس نامزدیش .. انقدر بابت این اتفاقات ذوق دارم که خود سحر نداره .. ایشالا مراسماش اون جوری که میخواد برگذار بشه .. براش دعا کنین ...


چهاردهم فروردین این من بودم که راس 9 صبح اومدم شرکت و هنوزم کارای عقب افتاده شرکتو انجام میدم  و روز از نو روزی از نو .