عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

بیست

روزهامون به سرعت ولی روتین و برنامه ریزی شده میگذره ، تو این دوازده روزی که بین نامزدی تا عقدمون فاصلس .. باید دنبال خیلی کارا میرفتیم ..

از رزرو سالن تا رزرو محضر که خداروشکر تو دو روز انجام شد.. اولین موتور سواری من و کوهنوردم به پیشنهاد خواهرم برای سریعتر انجام شدن کارامون..

دست و دستیم .. محضرمونو انتخاب کردیم . یه فضای باز و شیک .. بعدشم یکم پاساژ گردی.. دیگه هم خانواده من و هم خانواده کوهنورد .. قبولمون کردن

به ظور خلاصه این ده روز به اینصورت گذشت :

29 شهریور  آزمایش خون و خرید لباس عقدم ..
30 شهریور خرید حلقه هامون
31 شهریور روزی بود که دوتا خواهر کوهنوردم آمدن و منو بردن آرایشگاه و من چندساعت بعدش با ابروهای تمیز و رنگ کرده و موهای رنگ شده ظاهر شدم جلوی کوهنوردم و رونما ازش گرفتم.. و همچنین چادرمو بریدن که سر عقد سرم کنن..

1 مهر منو کوهنوردم رفتیم بهشت زهرا.. برای اینکه اجازه بگیرم از پدرم ..اجازمو بگیره کوهنوردم.. تو بغلش گریه کردم .. خندیدم.. فاتحه خوندیم و خیرات دادیم ..

و منو رسوند خونه و آماده سازی برای فردامون.. روز موعود..
  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی