عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

بیست و چهار

کم کم اون حس ِ خوبی که همه میگن بعد از عقد و مراسماش ایجاد میشه رو دارم درک میکنم ، روزهــای من و آقای کوهنورد به سرعت و میشه گفت تو دوری های کشدار میگذره .. شرایط کاریش جوریه که نمیتونه زیاد بیاد پیش من .. نهایتا هفته ای دوبار .. تو این مدت نامزدیمون نشده یه شب باهم بیرون بگردیم .. فقط پریشب به پیشنهاد من شامی که درست کرده بودیم و بردیم پارک پشت خونه بهمراه خواهرم و شوهرش ، دخترش من و کوهنورد و مامانم خوردیم ..


دوساعتی وقت گذشت و هوا هم خنک بود ..


فردا صبحش ما با بوی سرکه و بادمجون از خواب بیدار شدیم .. شاید عجیب باشه ولی من و کوهنوردم باهم ترشی بادمجون انداختیم .. برای خونه ی مشترکمون .. و کلی ترشی دیگه قرار ِ بندازیم از الان ..


 و اینکه من اولین ناهار برای همسرم درست کردم .. امـــــلت !  که بسیار خوشمزه شد و با بوس های پی در پی ازم تشکر می شد..


کلی برنامه و کار تو سرم دارم که تنبلی اجازه عملی شدنشو نمیده ..



  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی