عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

سی و هفت

از قبل ازدواج ،یک سری کارها و رفتارها و برخوردا، چه تو خانواده خودم چه بین مردم اذیتم میکرد ، اما الان سعی میکنم آدمها رو همونجوری ک هستن ، قبولشون کنم! من نمیتونم عوضشون کنم و اصول زندگیشونو تغییر بدم .

ولی میتونم خودمو یه جوری بهشون بشناسونم که بهم اعتماد کنن، تا با اصول من به زندگی نگاه کنن.  


قبل از سفر به قشم ، خواهر بزرگ کوهنوردم بهم سفارش لباس داد ، و منم براش دو تیکه آوردم ، تاکیید میکرد سلیقتو قبول دارم، و به سلیقت اعتماد ! میتونست بهم اعتماد نکنه ، ولی اینکارو انجام داد و به من حس خوبی دست داد ... 

این حس خوب رو دیشبم داشتم وقتی خواهر دومی کوهنورد بهم گفت : میشه به سلیقه خودت برام یه تاپ بخری؟ نمیدونم چجوری میتونن اعتماد کنن که ندیده براشون خرید بشه ! 


البته میتونم اینو به جرات بگم که خانواده کوهنورد همیشه و از اول از لباسایی که تو مهمونیا و مراسما پوشیدم تعریف کردن و ازم پرسیدن از کجا خریدم و خیلی بهم میاد ، و این قضیه براشون جا افتاده که من شیک پوشم ! 


من تمام این حسای خوب رو مدیون اون خدایی هستم که ، داره بهم فرصت جبران میده. 

  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۱)

  • میثم یوسفی
  • به پای هم پیر شین :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی