امروز چهارتا قرص آرامبخش خوردم و تو ترافیک شدیو رسیدیم خونشون..آقای کوهنورد از استرسش اومده بود دم در و همش راه میرفت منم از دور نگاهش میکردم .. خواهر و بدادرام رفته بودن تحقیق محلی..
رفتیم بالا.. برادراش ،خواهراش،عروسشون.. من که فشارم کف پام بوود..این سرما خوردگیم بهش اضافه شده بود..آقای کوهنورد روبروی من بود و شر شر عرق میریخت ..دستمال کاغذی منم از عرق سرد کف دستم پر پر شده بود..
جو سنگینی بود..برادارم صحبت کردن کمی..اما اونا خودمونی بودن..برعکس خانواده ما که دیسیبلین خاص خودشونو دارن.. قرارمون شد بعد از مشاوره رفتن من و آقای کوهنورد..که جواب رو بدم و تموم بشه این روزا.. استرس شدید این روزام منو داغون کرده..
آقای کوهنورد میگفت که خواهراش و بررادراش همه ازم تعریف کردن و خوششون اومده..
اولین هدیه آقای کوهنورد به مناسبت تولدم..یه گوشی و یه ادکلن فوق العاده خوشبو .. که بصورت خیلی محرمانه دادش به مامانم ..
- ۹۴/۰۶/۱۱