عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

سیزده

امروز چهارتا قرص آرامبخش خوردم و تو ترافیک شدیو رسیدیم خونشون..آقای کوهنورد از استرسش اومده بود دم در و همش راه میرفت منم از دور نگاهش میکردم .. خواهر و بدادرام رفته بودن تحقیق  محلی..

رفتیم بالا.. برادراش ،خواهراش،عروسشون.. من که فشارم کف پام بوود..این سرما خوردگیم بهش اضافه شده بود..آقای کوهنورد روبروی من بود و شر شر عرق میریخت ..دستمال کاغذی منم از عرق سرد کف دستم پر پر شده بود..

جو سنگینی بود..برادارم صحبت کردن کمی..اما اونا خودمونی بودن..برعکس خانواده ما که دیسیبلین خاص خودشونو دارن.. قرارمون شد بعد از مشاوره رفتن من و آقای کوهنورد..که جواب رو بدم و تموم بشه این روزا.. استرس شدید این روزام منو داغون کرده..

آقای کوهنورد میگفت که خواهراش و بررادراش همه ازم تعریف کردن و خوششون اومده..

 

اولین هدیه آقای کوهنورد به مناسبت تولدم..یه گوشی و یه ادکلن فوق العاده خوشبو ..  که بصورت خیلی محرمانه دادش به مامانم ..

  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی