عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

شصت

تو این مدت که خونمونو تحویل گرفتیم و بعد از پشت سر پذاشتن یه اتفاق خیلی بد ما روحیمونو نباختیم و به باقی کارامون رسیدیم تو چند روز ِ مختلف خرت و پرتامو جمع کردمو گذاشتیم خونمون و رو درش دو تا قفل به کلفتی گردنامون زدیم ...


کوهنورد امشب شبکاره و روزا میره میخوابه تو خونه ... کم کم داریم شکل میگیریم .. خریدن بقیه جهیزیه و خریدن پرده .. سفارش مبل .. اندازه گیری لباسا و رزرو ارایشگاه و اتلیه .. به ترتیب انجام میشه .


تو این مدت هم یکبار رفتیم خونه مادر کوهنورد روابط همچنان تیره و تاره .. و اعضای خانواده کوهنورد از یکزمان شدن عروسی ما و خواهرشون ناراحتن .. از من و همسرم نه.. از خواهرشون و برنامه های یهویی.

من خلاف خواهرش تک تک کارامو سعی میکنم رو برنامه ریزی دقیق انجام بدم و تو خانواده کوهنورد براشون جا افتادس .. ولی خب ! من منم ! اون اونه !

دیـــــــــــــــــــــــــگه اینکه بی صبرانه منتظرم دوستم هستی و همسرش برای عروسیمون وارد تهران بشن و با سحر و پریا بشیم 8 زوج ِ خوشبخت :)

  • خـــانمِ کـــوهنـــورد

نظرات  (۱)

بح بح ب سلامتی:دی
شیرینی یادت نره^___^
پاسخ:
شیرینی رو خودمم نتونشتم بخورم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی