عـــاشِقــانــه یِ آرام دو کــوهــنورد و فینگــــیلی

تا رسیدن به قله ، راهی نمانده

پاییز تمام نشده بود که به قله رسیدیم

در تابستان زندگیمان و در اوج خوشبختی خدا به ما معجزه ای داد

آخرین مطالب

چهل و نه

تو صحن امام رضا که بودم ازش خواستم هر سال بیایم پیشش و یه دل سیر باهاش درد و دل کنیم .. بگم و بگم و اشک بریزم و بریزم .. تا حالمو خوب کنه ..


من کوهنوردو بصورت غیر مستقیم از امام رضا خواستم و درست روزی که ازم خواستگاری کرد ما رفتیم پیشش تا ازش تشکر کنیم .. بگیم دمت گرمکه مارو بهم دادی..


ماهم پرووایم و خواسته هامون ازت بیشتر شده .. میشه این مشکلمونم حل کنی ؟!

چهل و هشت

دیشب اولین مهمونی افطاری من و کوهنورد بود ، توی کافه ی خواهر زادم و کل خاندان ما بودن .. گفتیم و خندیدیم ، دید و بازدید کردیم و عکس دونفره و دسته جمعی گرفتیم ..


و همه برامون آرزوی خوشبختی کردن ...


کت شلوار سرمه ای

روسری سرمه ای

چهل و هفت

گاهی وقتا مثلا مث همین الان دوست دارم یه دعوای اساسی و پر سر و صدا راه بندازم با کوهنورد ، ولی خیلی زودترش بیخیال میشم ! کوهنورد اصلا مرد ِ بیخیالی نیست .. فقط به قول معروف دستش زیر ساطور گیر کرده و ما مجبوووووووووووووووور به صبر کردنیم. یه جووری که خودمونم موندیم ..


دیشب به کوهنورد گفتم : من قصدم از درد و دل کردنت پیشت شکستن غرور و شرمندگیت نیست عزیزم .. فقط به من حق بده ! ما سنمون داره میره بالا و هنوز اندر خم یه کوچه ایم .. میدونی خونه خریدن و دنبال کارای عروسی رفتن خیلی زمان میبره ... من مطمعنم بچه دار شدنمون هم ب مشکل میخوره ..


دلم نمیخاد سال اول زندگیمون باردار بشم ! میخام تمام نبودنامون پیش هم جبران بشه .. بعد با خیالی راحت باردار بشم ..


پارسال این روزا من سرکار میرفتم و روزه میگرفتم .. حس بهتری داشتم ، پارسال این روزا اصلا فکرشم نمیکردم، روز بعد عید فطر کوهنورد بیاد خواستگاریم ..


حول و حوش یک ماه دیگه به اولین سالگردامون نزدیک میشیم.. دوتا خواستگاری تو یک هفته :) یک ماه بعدش خواستگاری سوم و اولین بیرون رفتنامون اس دادنامون .. ابراز علاقت .. اولین اشکت.. نامزدی و عقد ِ خوبمون .


خدایا خودت میدونی چی تو دلامون میگذره .. نذار اینهمه دور باشیم .. ما فرصتمون کمه

چهل و شیش

صدای نفسهاش که منظم میشن ، به سختی دست راستمو دراز میکنم بسمت گوشی و با سختی برش میدارم ، میرم تو تلگرام تا بقیه ی صحبتای بچها رو ببینم. چشماشو باز میکنه و با ی لحنه مهربونی که خنده هم همراهشه میگه:چی میخوای از تو اون گروهات..میگم:آدم تنها به هر چیزی پناه میبره ..میگه:مگه من نیستم پیشت که احساس تنهایی میکنی ؟ 


خوب ک فکر میکنم به این نتیجه میرسم ، حتا اگر کوهنوردمم در کنارم باشه باز تنهام ... 

چهل و پنج

تو این مدت که از صبح قرصای جور وا جور خوردم و توی خونه موندم به نتایج خوبی رسیدم


اینکه چرا زودتر ازدواج نکردم؟


و البته به این جمله هم رسیدم که " هرچی خدا خواست همان می شود "

چهل و چهار

انواع و اقسام درد و مرضا رو هم که داشته باشی، تا کوهنوردت بهت تاکیید نکنه همراهته باورت نمیشه که بعد بیست و هشت سال یه تکیه گاه داری ، تا اون دردا کم کم برن و گورشونو گم کنن .


هم دردمی هم درمونم ! 

هم شوهرمی هم دوستم !

هم همسرمی هم دردسرم !

هیچوقت فکرشو نمیکردم منم مبتلا به بیماری ارثیمون بشم و دکترم آب پاکی رو بریزه رو دستم...وقتی پیش خواهرم اشک میریختم ، و تو دلم میگفتم حالا چجوری به کوهنورد بگم ! انگاری که فکرمو خونده باشه...گفت : یه جوری بهش بگو که فکر نکنه علاج نداره ! 


اره من آرامش میخوام همین ! 

چهل و سه

دیشب یه ویس 12 ثانیه ای فرستادم تو گروهی که با دوستام هستم .. هیچکدومشون انتظار گفتن اون یه جمله رو از من نداشتن ... با گریه و صدای گرفته .. گفتم من خسته شدم دیگه ...


من چرا باید محکم باشم ؟ مگه خدا زن رو نرم و با احساس نیافرده ؟ پس چرا همه میگن محکم باش؟

چهل و دو

اینکه بگم ، زندگیمون بایکوت شده و استاپ شده رو مرحله بلاتکلیفی غرولند نیست ، عین واقعیته ... واقعیته که هنوز بعد از نزدیک به شیشماه و بیست و شش روز ، نمیدونیم عروسیمون کی قراره برگذار بشه ، در صورتیکه با حساب و. کتاب خاننواده کوهنورد ما میبایست اردیبهشت ماه عروسیمون میشد. 

ناراحت نیستم که چرا نشد ، نگران اینم که کوهنورد با خانوادش درگیر بشه و حرمتا شکسته بشه ، و این موضوع رو خیلی بزرگ و پیچیدش کنن. 


امشب آرزو میکنم مشکل همه آدما حل بشه و در کنارش مشکلات ماهم ، من چشم امیدم فقط به خداست نه به بندش.  ... متاسفانه بنده ای سر راهمون قرار گرفته که دل کندن از مال دنیاش براش کمی سخته و زندگی مشترک من و کوهنورد در گرو راضی شدن ایشونه .. از خدا میخوام خودش قلبشو روشن کنه... 

چهل و یک

عیدی تمام و کمال یا به جرات میتونم بگم بیش از حدی که کوهنوردم برام آورد ، عشقمو دوبرابر کرد،ن اینکه بگم چون پول خرج کرده ، اصلا ... اون بفکر بودنش ، منو عاشقش کرده. و منم ازش حسابی تشکر کردم..


یه مانتو و شلوار خیلی خوشگل هم بعنوان روز زن خرید و همچنین بلوز و دامن برای مامانم و یه بلوز برای مادرش که امشب هدیه دادیم.


منم قصدم اینه برای روز مرد براش بترکونم،امیدوارم اون چیزی که مد نظرم هست رو بتونم بخرم. 

چهل

پارسال ، خونه پدر بزرگم موقع تحویل سال دعا کردم برای خودم ...


دعا کردم دیگه سرما نخورم..

دعا کردم زیاد گریه نکنم..

دعا کردم در برابر دل شکوندنا راحت کنار بیام..

و دعا کردم تکلیفم مشخص بشه..


امسال ، خونه پدربزرگم همه ی دعاهامو در طول سال ٩٤ یا همون سال عروس گرفته بودم 


با افتخار در کنار کوهنوردم سر سفره هفت سین پدر بزرگم نشستم ..


دعا کردم خدا به همه سلامتی بده..

دعا کردم درکنار کوهنوردم خوشبخت و خوشحال زندگی کنم..

و خیلی دعاهای دیگه ، که مطمعنم بهشون میرسم ،چون خدا قادر و تواناس ....