هشتاد و چهار
تاسوعا و عاشورای امسال هم تموم شد ..
مثل هر سال بود کوهنورد که همش تو ایستگاه صلواتی محلشون بود منم اواره خونه این و اون .. ولی مثل پارسال رفتم مجلس همون خانمی که دوسش داشتم این سری زودتر از خواهرای کوهنورد رفتم اونا عادت دارن دیر برن کلا5 دقیقه میشینن غذاشونو میگیرن و میرن ولی من از وسطاش رفتم با اینکه زن باردار راه نمیدن ولی من کیفمو جلوم گرفتمو نذاشتم بفهمن.
خداروشکر فینگیلی هم ارومو سر به زیر به زندگیش تو شکم من داره ادامه میده این چند روزه مثل نبض مرتب حسش میکنم .. دوستام تو گروه هر روز از تغییراتم سوال میکنن که امروز چیکار کرده برات :|
خلاصه زندگی جریان داره و می گذره . حرف جدیدی نیست .. اها راستی پدر کوهنورد تو اخرین باری که رفتیم خونشون باهام بد برخورد کرد منم بی محلی کردم بهش :|
البته همیشه کارمه که کاراشونو نبینم ولی این سری درجا به روی کوهنورد اوردم تا بفهمه . کلا میفهمه ولی باید بیشتر بفهمه :))
- ۹۶/۰۷/۱۲