هشتاد و یک
دیگه کم کم دارم اون به اون حس مادر شدن نزدیک می شم .اذیتهای گاه و بیگاه فینگیلی شروع شده به حدی که منو راهی بیمارستان کرد و مجبورم کرد که سرم و امپول بزنم ..
یکم تغییرات هم تو اندامم حاصل شده .. سونوگرافی اول رو رفتم و طبیعی بوده و ازمایش رو هنوز نرفتم .. شاغل بودن این مشکلات نداشتن وقت رو داره دیگه ..
کوهنورد همچنان هوای من داره و به محض اینکه میرسیم خونه میگه تو برو بخواب و میدونم بچه تمام جونتو گرفته . خیلی خوشحالم که درک میکنه..
خانوادده کوهنورد از این اتفاق نه اونقدر خوشحال شدن نه ناراحت کلا خوششون نمیاد از من و کوهنورد ولی در ظاهر چیز دیگه ای نشون میدن ولی تو دلشون یه چیز دیگس .. من و کوهنورد که اصلا اهمیت نمیدیم بهشون و ماهی یکبار میریم خونشون..
خلاصه اینکه زندگی و کار و همین فینگیلی تمام وقت و جونمونو گرفته.
- ۹۶/۰۶/۲۰